درخشش مروارید

متن مرتبط با «همچنان» در سایت درخشش مروارید نوشته شده است

همچنان

  • مدتهاست که منتظر آمدنت بودم.... پشت دیوار دلم نشستم وبا تو خواندم و تمنایت کردم... بالاخره آمدن رقم خورد... از پس ابرهای سیاه دلتنگی و خاطرات سخت ... در یک روز بارانی رخسارت آفتابی شد به پهنای آسمان قلبم... باران میامد ومن نمیدانستم لباسهای تابستانی ام را که بی آنکه دیده باشی بپوشم یا روزهای عاشقاه پاییز را وقتی حتی مجال قدم زدن با هم نداشتیم را... نمیدانم بالاخره چیزی پوشیدم وآمدم به درخواست تو... تو زودتر آمده بودی ومن در هراس که چگونه ببینمت... هوا سرد بود وقلب من مضطرب... در باز شد ودیدمت.. نتوانستم به چشمانت خیره بشم... یادم میاد وقتی پشت پنجره بودم و به روزهای رفته نظر میکردم وسختی روزها,همچنان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها